کلیک کنید
50
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
مادرش رضا میداد ، حتما به خواستگاری می آمد... ونه حتی شیبه
هاتف، پسر عموی واله و شیدایش ، که با وجود وضع مالی خوب و
پشتیبانی مانند عمو منصورنمی توانست به او تکه کند..... صدای مادرش
او را از افکارش جداکرد.
-چه عجب بالاخره تشریف اوردید...!
لیلا خانوم چادرش را به صورت ضربدر به دور گردنش بست و با لحنی
دلخور ادامه داد
-خوبه والله ... از صبح که با بابات معلوم نیست کجا رفتی...؟با بااگه نگار
دختر منه...! خواهر تو هم هست یه کمکی بده از کمر افتادم ....
پرناز بی حوصله از جایش بلند شد . چادر سوراخ ،سوراخ سرش را به
گوشه ی ایوان پهن کرد و گفت :
-شام امشب با من ،ظرفهاهم روش حالا برو پات رو دراز کن بگو پری ناز
بده....!
[ بازدید : 403 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]