کلیک کنید
52
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
روبروی اینه ایستاد و مانتوی مشکی اش را که دیگر رنگ رویش رفته بود
پوشیدو موهایی بلندش را با کش باریکی پشت سرش جمع کرد. مقنعه
اش را سر کردو انتهای موهایش را که از مقنعه بیرون زده بودداخل
مانتوپنهان کرد.در دلش آشوبی بر پا بود .میدانست نبایدبدون اجازه ی
مادرش این کار را بکند ، اما وسوسه ی زیبا شدن ؛ دیده شدن ،در نهایت
خواسته شدن بد جوری به جانش چنگ می انداخت .
اگه یه ذره تغییر کنم شاید به چشم این مرد مغرور وجذاب بیام ،پس «
» ارزش غر غر ها و دعوای مامانم رو داره
سپس باعظمی راسخ تر رو به مادرش گفت:
-مامان من میرم ارایشگاه منیر خانوم ...موهام خیلی بلند شده بدم یه کم
مرتبش کنه
[ بازدید : 396 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]